در چنته ی بود ونبود امروز راعشق است
امروز را با آن گذرگاه نگا رینش
با زند گیمان گر فریبی هست ،باشد
زیرا زمانه سر به سر رنگ و فریب ا ست
دلهای ما بیگانه ،اما چهره هامان آشنا گونه ا ست
ما ابلهان بیهوده می گوییم با هم یک دل و یک زبانبیم
در بزم هم مستیم
در سوگ هم ،اندوهناکیم
دیگر نمی دانیم در هر بزم شادی نیست
در هر سوگ ماتم نیست
ما خود شانس و خود پرستیم
خود را میان هر بود ونبود می جوییم
از خویش می گوییم وهم با خویش می گوییم
این ها فریب است و فریب ا ست و فریب ا ست
دردا که نام این تهی را زندگانی می گذاریم