من از چه چیز توای زندگی کنم پرهیز
که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز
تفاهمی است میان ومن وتو و گل سرخ
رفاقتی ا ست میان تو ومن و پاییز
به فصل فصل تو معتا دم ای مخدر من
بجوی تشنه ی رگهای من بریز ،بریز
نه آب و خاک که آتش ،که باد می داند
چه صادقانه تو با من نشسته ای من نیز
ا سیر سحر کلام تو ام ،بگو بنشین
مطیع برق پیام توام،بگو برخیز
مرا به وسعت پروازت ای پرنده مخوان
که وا نمی شود این قفل با کلید گریز