زیبایی تو
حرف ندارد
باید سکوت کرد
خودرا که می شکستم
می دانستم
از کاسه شکسته آب نخواهی خورد
برگ هنوز نرفته
درخت لاغر شد
دل گیاه
چه زود تنگ می شود
زیبایی تو در سنگ رسوخ میکند
من که پوستی بیش نیستم
تا این صفحه ی تا خورده
دفتر تنهایی ام را
دیشب کسی خوانده است
در اتاقی که جز من وعکس تو هیچ کس نیست
اضطرابی درجانش
زخمی بر پوستش نیست
تنها شبیه من
گام بر می دارد سایه ام
بانگ اقیا نوس دارد
صدف شعرم
خواب تورا
زمزمه جویباری کافیست