تشنه می میرم که در این دشت آبی نیست
وین همه موج بلو رین ،جز سرابی نیست
خنده ی این صورتک ها گریه را پنهان گر است
این همه شادی به جز نقش نقابی نیست آه ای عشق تو در جان وتن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا وعده ی دیداری؟
چه شنیدم ؟
تو چه گفتی؟
آه ای عشق تو در جان وتن من جاری
دلم آن سوی زمان
با تو آیا وعده ی دیداری؟
چه شنیدم ؟
تو چه گفتی؟
زیر ا برهای تو ایستا دم
وگلویم گرفته ا ست
کنا ر تابستان
تلفن زنگ می زند
این ابتدای بارانها ست ......
گوشی تلفن ابری ست
رنگ ها گرد شما ره گیر می پیچند
بوی باران بر انگشتان حلقه می زند
روی سیم هایی که به اندازه ی این هجرانی سیاه و طولانی ست
بر صدایت بوسه می زنم
وناگهان
تا بستانی میان بارانم
صبح به خیرای برف همراه
برای تنهایی من ،ارمغا نت چیست؟
غمی سفید
ظهر به خیر ،قطره ی باران غربت
برای تنها یی من ، ا رمغا نت چیست؟
اندوهی خیس
عصر به خیر باد بی پنا ه
برای تنها یی من ا رمغانت چیست؟
غصه ای پرسوز
شب به خیر پرنده ی تاریکی برای تنهایی من ار مغا نت چیست؟
رویایی که نه برف در آن را در خوابی است
نه بارا ن ،نه باد، نه تنهایی
ونه
چشمان شاعر را
آن که می گوید دوستت دا رم
خنیا گر غمگینی است
که آ وازش را ارز دست دا ده است
ای کا ش عشق را ،زبا ن سخن بو د
هزار کا کلی شا د در چشما ن توست
هزار قناری خا مو ش در گلو ی من
عشق را ای کاش زبان سخن بود
آن که می گو ید دوستت می دا رم
دل اندوهگین شبی است که ممتا بش را می جوید
ای کا ش عشق را زبان سخن بود
هزار آفتاب خندان در خرام تو ست
هزار ستا ره گر یان در تمنای تو ست
عشق را ای کا ش ز با ن سخن بود
هنوز هم می توانم دوستت داشته با شم
بی آنکه حتا پرند گان
آسما ن از چشما نم بگیرند
هنوز هم می توانی دوستم داشته با شی
بی آنکه حتا چشما نم
آسمان از پرندگا ن بگیرند
این بود وفا داری و این بود محبت ؟
ای کاش نخستین سخنت رنگ هوس داشت
ای کا ش که آن محفل دل ساده فریبت
بر سردرخود ،مهر و نشا نی زقفس داشت
دیوانه برو ،ور نه چنان سخت ببو سم
لبها ی تو می ریخته را کز سخن افتی
دیوانه برو ،ورنه چنا ن سخت خروشم
تا گریه کنا ن آیی و در پای من افتی
دیوانه برو ،ورنه چنان سخت ببند م
صو رتگر تو زحمت بسیار کشیده
تا نقش ترا با همه نیر نگ به صد رنگ
چون صورت بی روح ،به دیوا ر کشیده
ا گر پلی
به میا ن دلها زده نشده
دختر در بنفشه زار چه می کند
پسر
در کا رزار چه؟
جبهه عشق
باز است
یک سرباز
تفنگش را به دلش فروخته
دسته گل بنفشه خریده
واسه یه دل یه دلبر بسه
اکه دو تا ،سه بشه یکیش هوسه
اگه دو ،سه بشه دنیا قفسه
اگه چهار و پنج بشه که دیگه هیچی هوا پسه
جوا نی سرا بی است که پا یا ن آن حسرت است .
به همه نیکی کن به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن .
کردی آهنگ سفر اما پشیمان میشوی
چون به خا طر آری پریشا نیم پریشا ن میشوی
گر به یاد آری این اشک جا نسو ز مرا
آنچه من هستم کنون در عا شقی آن میشوی
سر به زانو گریه هایم را اگر بینی بخواب
چون سپند ا زبهر دیدارم شتا بان می شوی
عزم هجران کرده ای شا ید فرامو شم کنی
منکه می دانم تو هم چون شمع گریان می شوی
دلم گر فته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را بر پو ست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تا ریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
دلم گر فته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را بر پو ست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تا ریکند
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به مهمانی گنجشکها نخواهد برد
کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
د شمن جا ن من ای بوا لهو سا ن
بخدا دامن پر هیز شده است
خو ن اگر می رو د از دیده ی من
جا م صبریست که از که لبر یز شده است
همچو کوری که بجو ید راهی
دست بر سینه ی دیوار کشم
بهر دلجو یی خود نقش امید
گاه در پرده پندار کشم
آرزومند یکی مهر م و نیست
آنچه هم هست زخود خوا ها نست
مهر اینا ن که رو ند از پی سود
داستا نیست که پی پا یا نست
قرار نبود
زمین بگرددو ا ز من شوی
پیش از آنکه
گلی به گیسوانت هد یه داده باشم
یا شعری به لبانت
حرفت که تما می ندارد با دلم
برایت ا ز دیشب بگو یم
حرفت که تمامی ندارد با دلم
برایت ا ز دیشب بگو یم
که شب شو ریده بود وشعرها ی باران
یاد ترا می آورد تا خاطر مشوش من
چشم ها یت مرا ندید انگار
ا زکنارم رد شدی .و
دور از چشم همسا یگا ن
ما درم در کنج قدیم خانه و عشق
اندوه را
واژه
واژه
بر اسپند دود می کرد
خیا بان در قد مهای معوج من می رفت
و چشما نم در چند قدمی
سرگردانی گیسوان تورا در باد شا نه می زد
کجای این جها نی ؟
قرار نبود
زمین بگردد واز من دور شوی
پیش از آنکه
گلی به گیسوا نت هدیه داده باشم
با شعری به لبا نت
از تنهایی که می آیم
نا مت آبی ست بر آتش دلم
که غریبا نه سو خت ست
من کو دک ذهنم را از یاد تو. سر شار می کنم
تا لبا نم تنها نام ترا بگویند
زیبایی حرفی که با تو تمام می شود
وقتی تو زیبا ترین گل با غچه باشی
من شاد ترین باغبا نم
که هر روز تو را می نگرم
من قصه بادها را دوست دارم
نام تورا در گو شم می خوانند
وخیا بانهای خلوت را
بعد از باران
که بهانه ایست برای با تو سخن گفتن
اگر هو هوی بادها بگذارند