در ساحل انتظار
تنها مجمر عودی می شوم
در دست مو بدان پیر
فانو سی در سراچه سکوت
وردی در شبا نه صوفیان
نقشی فرو شکسته در ایوانه مداین
روزنه ای بر سکوت پار سا یان
مسا فری پای خسته
در جا ده ابریشم
و
نامی متروک بر زبان تو
من
اما
یاری برای تمام فصلها می جوییم
همین قدر آسان !
آسمان کاردستی ناتمام کودکی است.
که ماه را هلا لی کژ بریده و چسبانده به گوشه ای
و دریا
آواز خوان پیری که مرغان غربتی خا لکو بی اش کرده اند
اگر تنها نیم روزی به پا یا ن جهان با قی است
دستانم را بگیر
تا از بر هوت حرف بگذریم
و پا برهنه در هم رها شویم
فلفل
از بو سه های تو می روید
شعر
از لبان من
قا نون عشق چنین است
با ید گذر کنم
معصو م تر وپاک تر زه سیا وش
ازشعله زار جنگل چشما نت
اما دریغ و درد
کس با من این نگفت
کز نی نی سیاه دو چشمت حذر کنم
فلفل ازبو سه های تو می رو ید
نگاه تو انعکاس صامت گرفتگی صدای یک فریاد است
به من نگاه کن
بگذار من در سکوت صدای نگاه تو
تراژدی مرگ همه فریادها را تجربه کنم
در زمینی که زمان کاشت مرا
گل زیبایش بجز خار نبود
پستی و هرزگی و هرزه دری
حسرتا! بهر کسی عار نبود
زار و بدبخت و گرفتار کسی
که به این عار گرفتار نبود
شب
دلبرمن
خورشید با همه درخشندگی وجلایش درپایان هر روز
ناپدید میشود وجای خود رابه تاریکی شب میسپارد
ولی آفتاب عشق تو
جاودانه در آسمان دل من
می درخشد وجان مِی بخشد
این روزیست که شب
به دنبال ندارد
دونگاهی که کردمت همه عمر
نرود تا قیامت از یادم
نگه اولین که دل بردی
نگه آخرین که جان دادم
جایی که جای بودن من نیست .
تنها دلیل حضورم حضور همنفسی ست.
مائیم و این دل شیدا
-که تنگ
درآغوش آن
همیشه کسی است.
باران خواهش و رویای دور
دورترین جای منظر من
-وقتی که شعر
آمده است.
.
نگاه می کنم اما
نگاه
ویران است.
همیشه ویرانی ست .
وقتی که بوسه های تو بر سنگ سرد
حرام می شود.
.
باران لذت رویا نیست
دیگر
که می بارد
یادیار
گاه
گریه می آرد...
رخش ، گاری کشی می کند
رستم ، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ، ته جوب به خود می پیچد
گرد آفرید ، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی ، برای تهمینه بوق می زنند
و ابوالقاسم ، برای شبکه سه
سریال جنگی می سازد
وای ...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !
آدمهای بزرگ با سبیل و فلسفه
چه کارهایی که نکردند
نیچه ، با آن ابر سبیل مرتب و پرپشت
پوتین فلسفه را برق انداخت
هیتلر با آن سبیل کوچک استامپی
پوتینها را به روسیه صادر کرد
استالین با آن سبیل مکانیکی
سیبری را بیل زد
و برای فلسفه ویلا ساخت!
من مانده ام با این سبیل بدقواره سیخ سیخ
و کارنامه ثلث سوم که نمره ی فلسفه اش صفر است
شما بگویید با سبیل و با این صفر من چکاره خواهم شد؟!
خرهای سیرک آنقدر تازیانه می خورند
تا گورخر شوند
شیرها ، آنقدر گورخر می خورند
تا ببر می شوند
ببرها ، آنقدر خط می خورند
تا مار می شوند
مارها ، آنقدر تاب می خورند تا تازیانه شوند
راستی اگر شما خدای ناکرده
آنقدر تازیانه بخورید
دوست دارید وقتی بزرگ شدید چکاره بشوید؟!
ون گوگ گوش را بر ید گذاشت روی چشم
(( نقاشی )) دیدنی شد
نیما زبان را برد گذاشت روی گوش
((شعر)) شنیدنی شد
تو کور و کری سردبیر چه تقصیری دارد؟!