عشق مثل یک عینک سبز است یعنی همیشه کاه را یونجه می بیند(مولیس)
زن همان کودک است منتهی کمی درشت تر.(کلیویول)
زناشویی عبارت است ازسه هفته آشنایی سه ماه عاشقی سه سال جنگ و سی سال تحمل.(تن)آگر از تنهایی میترسید هرگز ازدواج نکنید.(آنتوان چخوف)
دیروزخیال است ولی حالاحقیقت دارد.(بروسلی)
ابلهان زبان دراز دارند.
گستاخی واز رو نرفتن ابزار پیروزی است.
کسانی که نادانند مانند اشخاصی میباشند که درتاریکی راه مروند وهرگزنیاز به چراغ رااحساس نمی کنند.
هیچ چیز غیر ممکن نیست مگر شما آنرا غیر ممکن سازید.
افراط در نیکی مایه ضعف وافراط دربدی مایه شقاوت است.(ابن خلدون)
صرفه جویی صفت پسندیده ای است ولی وقتی که به افراط کشیده شود مایه خست و بد نامی است.
دهان زشتگو را با خمو شی وقار باید بست.
آنکس که پیشرفت نمی کند عقب می افتد.
اتاقی که در آن کتاب نبا شد مانند جسم بدون روح است.
نابغه دماغه ای است که درفضای آینده اقیانوس پیش می رود.(ویکتور هوگو)
به چیز ها یی که خداوند به تو داده غره مشو به آنچه خودت بدست آورده ای ببال.
آنچه هستید شما را بهتر معرفی می کند تا آنچه می گویید.
بیهو دگی و یا س فرزندان یک زمینند واز یکدیگرجدایی ناپذیر.(آلبر کا مو)
تن در غم روزگار بیداد مده
جان را زغم گذشتگان یاد مده
دل را چو سر زلف یار بر بادمده
بی باده مباش وعمر بر باد مده
آبشار دراوج زیبایی سقوط می کند.
وقتی نیستی با سراب تصویرت وعده دیدار می گذارم .
آنچنان با هم یکی شده ایم که در آینه تصویر موجود نا آشنا می بینم .
شبی که بیداری پایش را از گلیمش درازتر می کند بی خوابی به سرم میزند.
با آخرین غروب خورشید نسل روز منقرض می شود.
به حال شب اشک می ریزم که نه در تاریکی می تواند تصویرش رادر آینه ببیند نه درروشنایی.
پرنده ای که از سقوط می ترسد لیا قت همسفر شدن ندارد.
به اندازه ای دوستت دارم که مو جودی دوست داشتنم به صفر کاهش یا فته است.
از هر راهی که برویم عمرمان را پشت سر می گذاریم.
از چشمم خیلی بدی دیده ام ولی اگر روی ماهت را نشانم دهد از تقصیراتش می گذرم.
چشمت فرصت نمی دهد نگاهم روی ما هت را ببیند.
عمری دربن بست زندگی روزگار گذراندم.
عشق ،تنها بازمانده بهشت درماست
و به راستی اگر این بازمانده بهشت
نبود تحمل رانده شدن چقدر تلخ بود
می
که
می
سیبی که در نگاه تومی چرخد
آدم را وسوسه می کند
بیا از این جهنم فرار کنیم
اندازه همین یکی دو سطر فرصت داریم
از تیر رس نگاه این فرشته ها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه تازه
وسوسه انگیز است
با ید شتاب کنیم
اما تو ...باید مواظب موها یت هم باشی
شاخه های این درخت های کنار خیا بان
گیره از موی دختران می ربا یند
باد هم که نبا شد
برای پریشانی این شهر
هزار بهانه پیدا می شود
حیف است سیب را نچیده بمیریم
می
وقتی کمی دورتر
تمامی جهان این است
که آدم به حوا سیب می دهد
همین نزدیکی
هنوز تمامی گناه این است
که در آغوش تو آرام بگیرم
وبگویم چه خسته ام
از شنیدن جنگل که تبر
تبر
می میرد
نشا نی خا نه ام را بنویس
و این یکی را ازیاد نبر
چرا که روزی
در ناگها ن زمین پرت می شوی
وتنها یکی نشانی به یا دت می ما ند
از آن همه آدم ها که تو را دوست داشته اند
حالا که روی لبخندها ی عاشقانه ی من
رنگ می زنی
و زیر لب می گو یی چه نشا نی ،چه عشقی ؟
ومن صبور
در انتظار ناگهان زمینم
وآدمهایی که تو را از یاد برده اند
هیچ کس با ور نمی کند
اما
این قا یق کاغذی ما را خواهد برد
به کو مه ای دور دست
که پلکش را تنها رو به مه باز می کند
تا بی آنکه گونه ام گل بیفتد
باز هم بخوا همت
در ساحل انتظار
تنها مجمر عودی می شوم
در دست مو بدان پیر
فانو سی در سراچه سکوت
وردی در شبا نه صوفیان
نقشی فرو شکسته در ایوانه مداین
روزنه ای بر سکوت پار سا یان
مسا فری پای خسته
در جا ده ابریشم
و
نامی متروک بر زبان تو
من
اما
یاری برای تمام فصلها می جوییم
همین قدر آسان !
آسمان کاردستی ناتمام کودکی است.
که ماه را هلا لی کژ بریده و چسبانده به گوشه ای
و دریا
آواز خوان پیری که مرغان غربتی خا لکو بی اش کرده اند
اگر تنها نیم روزی به پا یا ن جهان با قی است
دستانم را بگیر
تا از بر هوت حرف بگذریم
و پا برهنه در هم رها شویم
فلفل
از بو سه های تو می روید
شعر
از لبان من
قا نون عشق چنین است
با ید گذر کنم
معصو م تر وپاک تر زه سیا وش
ازشعله زار جنگل چشما نت
اما دریغ و درد
کس با من این نگفت
کز نی نی سیاه دو چشمت حذر کنم
فلفل ازبو سه های تو می رو ید
نگاه تو انعکاس صامت گرفتگی صدای یک فریاد است
به من نگاه کن
بگذار من در سکوت صدای نگاه تو
تراژدی مرگ همه فریادها را تجربه کنم
در زمینی که زمان کاشت مرا
گل زیبایش بجز خار نبود
پستی و هرزگی و هرزه دری
حسرتا! بهر کسی عار نبود
زار و بدبخت و گرفتار کسی
که به این عار گرفتار نبود
ترکه داشته خاطره تعریف میکرده، میگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، البته سال چهل و نه دو نفر خیلی بود!!!
ترکه میره ماه عسل، یادش میره زنش رو ببره!!!
ترکه ساندویچفروشی داشته، یک روز یک بابایی میاد میگه: قربون یک ککتل بده، فقط بیزحمت توش گوجه نگذار. ترکه میگه: آقا امروز گوجه نداریم، میخوای خیارشور نگذارم؟!!
به ترکه میگن: چند تا حیوون نام ببر که پرواز کنه. میگه: کبوتر، کلاغ، خر!
بهش میگن: بابا خر که پرواز نمیکنه!
میگه: بابا خره دیگه، یهو دیدی پرواز کرد!!!
اردبیل زلزله میاد، ترکه زنگ میزنه مسئولیتش رو بر عهده میگیره!!!
ترکه از یکی میپرسه قبله کدوم طرفه؟! یارو نشونش میده، ترکه میگه: باید خیلی برم؟!!!
از ترکه میپرسن آرزوت چیه؟
میگه: کاشکی تبریز پایتخت بود! میگن: چرا؟!
به ترکه میگن با رضا جمله بساز، میگه: من و حسن و حسین رفتیم پارک. میگن: پس رضاش کو؟ میگه: آخه رضا کارداشت، نیومد!!!
شب
دلبرمن
خورشید با همه درخشندگی وجلایش درپایان هر روز
ناپدید میشود وجای خود رابه تاریکی شب میسپارد
ولی آفتاب عشق تو
جاودانه در آسمان دل من
می درخشد وجان مِی بخشد
این روزیست که شب
به دنبال ندارد
زن مثل کراوات است هم زیبا یی به مرد می بخشد و هم گلو یش را فشار میدهد.
دزدان سر گردنه یا جان آدم می گیرند یا ما لش درحالیکه زن آدم هر دو را می گیر.
می خوا هم صا دقا نه اعتراف کنم درسرزمین قلبهای سرد گریستن دردی را دوا نمی کند.
پیری میگفت عا شقی یک شب است و پشیمانی هزار شب اینک بعد از هزار شب پشیمانم که چرا یک شب عاشق نبودم.
آبشار دراوج زیبایی سقوط می کند.
وقتی نیستی با سراب تصویرت وعده دیدار می گذارم .
آنچنان با هم یکی شده ایم که در آینه تصویر موجود نا آشنا می بینم .
شبی که بیداری پایش را از گلیمش درازتر می کند بی خوابی به سرم میزند.
با آخرین غروب خورشید نسل روز منقرض می شود.
به حال شب اشک می ریزم که نه در تاریکی می تواند تصویرش رادر آینه ببیند نه درروشنایی.
پرنده ای که از سقوط می ترسد لیا قت همسفر شدن ندارد.
به اندازه ای دوستت دارم که مو جودی دوست داشتنم به صفر کاهش یا فته است.
از هر راهی که برویم عمرمان را پشت سر می گذاریم.
از چشمم خیلی بدی دیده ام ولی اگر روی ماهت را نشانم دهد از تقصیراتش می گذرم.
چشمت فرصت نمی دهد نگاهم روی ما هت را ببیند.
عمری دربن بست زندگی روزگار گذراندم.
دونگاهی که کردمت همه عمر
نرود تا قیامت از یادم
نگه اولین که دل بردی
نگه آخرین که جان دادم
جایی که جای بودن من نیست .
تنها دلیل حضورم حضور همنفسی ست.
مائیم و این دل شیدا
-که تنگ
درآغوش آن
همیشه کسی است.
باران خواهش و رویای دور
دورترین جای منظر من
-وقتی که شعر
آمده است.
.
نگاه می کنم اما
نگاه
ویران است.
همیشه ویرانی ست .
وقتی که بوسه های تو بر سنگ سرد
حرام می شود.
.
باران لذت رویا نیست
دیگر
که می بارد
یادیار
گاه
گریه می آرد...
رخش ، گاری کشی می کند
رستم ، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب ، ته جوب به خود می پیچد
گرد آفرید ، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی ، برای تهمینه بوق می زنند
و ابوالقاسم ، برای شبکه سه
سریال جنگی می سازد
وای ...
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !
آدمهای بزرگ با سبیل و فلسفه
چه کارهایی که نکردند
نیچه ، با آن ابر سبیل مرتب و پرپشت
پوتین فلسفه را برق انداخت
هیتلر با آن سبیل کوچک استامپی
پوتینها را به روسیه صادر کرد
استالین با آن سبیل مکانیکی
سیبری را بیل زد
و برای فلسفه ویلا ساخت!
من مانده ام با این سبیل بدقواره سیخ سیخ
و کارنامه ثلث سوم که نمره ی فلسفه اش صفر است
شما بگویید با سبیل و با این صفر من چکاره خواهم شد؟!
خرهای سیرک آنقدر تازیانه می خورند
تا گورخر شوند
شیرها ، آنقدر گورخر می خورند
تا ببر می شوند
ببرها ، آنقدر خط می خورند
تا مار می شوند
مارها ، آنقدر تاب می خورند تا تازیانه شوند
راستی اگر شما خدای ناکرده
آنقدر تازیانه بخورید
دوست دارید وقتی بزرگ شدید چکاره بشوید؟!
ون گوگ گوش را بر ید گذاشت روی چشم
(( نقاشی )) دیدنی شد
نیما زبان را برد گذاشت روی گوش
((شعر)) شنیدنی شد
تو کور و کری سردبیر چه تقصیری دارد؟!
وصیت سوسک
خیابان که هیچ
حتی
به پیاده رو اعتماد مکن
این روزها
مورچه ها
حق دارند با مترو به خانه بروند!