-
انزوا(شل سیلور استاین)
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:54
چیزی بکش ،شعری بگو ،آوازی بخوان شانه ات را بردار آهنگی بزن حالا اگر پرت وپلا بود اگر شر و ور بود توی آشپزخانه رقصی بکن ازاین سو به آن سو اگر شتری شد،شد که شد خلاصه یک خل بازی از خودت به جا بگذار چیزی که پیش از تو نبوده در این روزگار
-
بهانه(محمد علی بهمنی)
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:52
با هر بهانه در غزلهایم تو را تکرار خواهم کرد با زنگ نامت ،این سکوت آباد را،آزار خواهم کرد نام تو را تا بام دیوار بلند شهرخواهم برد زآنجا تورا،بر خواب این خوش باوران آواز خواهم کرد هر بار عزمی راشتم ،چیزی مرا از کار وا می داشت اما قسم بر نام تو ،آن کار را این بار خواهم کرد دیگر نیارم طاقت دلتنگی دور از تو بودن را آری...
-
غیر قابل خاراندن(شل سیلور استاین)
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:48
نقطه ای هست درست بین دو تیغه کتفت جایی که نمی توانی بخارانی اش عین تخم مرغی که جو جه ای ازش سر در نمی آورد این نقطه همین طور دست نخورده مانده هر قدر پیچ و تاب می خوری گردنت را می چرخانی،کمرت را خم می کنی بی فایده است آرنج هات ترق وتروق می کند،بی فایده است انگشت ها یت را می کشی آن قدر که انگار همین دم ولحظه دستت می...
-
سکوت(محمد علی بهمنی )
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:42
بر بینی شب انگشت چه کسی ست؟ که حتی زنجره ها خاموشند
-
بیهودگی (محمد زهری)
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:38
درمن یاد تو توان روییدن هست یا در تو توان تابیدن هست اما.... با یک شکو فه ،باغ بهاران نمی شود با یک ستاره ،شهر چراغان نمی شود این باغ محروم از نوازش انگشت با دها بیگا نه با طراوت باران آشنا چشم انتظار معجزه ای هم نیست درمن یاد تو توان روییدن هست اما... با یک شکوفه ،باغ بها ران نمی شود
-
خاموشی شب (محمد زهری)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:12
شب گفت خموشم روز آمد و خاموشی اودر هم ریخت دل گفت خموشم عشق آمد و خاموشی او در هم ریخت
-
خسته(محمد علی بهمنی )
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:11
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های وهوی کوچه و بازار خسته ام دلگیرم از ستاره و آزرده ام زماه امشب دگر زهر که و هر کار خسته ام دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم آوخ کزین حصار دل آزار خسته ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وزدنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که بی شکیبم وبی یار خسته...
-
چنته در ویش (محمد زهری)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:10
چنته درویش خالی نیست با کرامت خوان رنگین گسترد پیش مرید با مرید خویش ای مراد من چرا بس بی گشایش مانده ای؟
-
دیوار (محمد علی بهمنی)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:09
من از چه چیز توای زندگی کنم پرهیز که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز تفاهمی است میان ومن وتو و گل سرخ رفاقتی ا ست میان تو ومن و پاییز به فصل فصل تو معتا دم ای مخدر من بجوی تشنه ی رگهای من بریز ،بریز نه آب و خاک که آتش ،که باد می داند چه صادقانه تو با من نشسته ای من نیز ا سیر سحر کلام تو ام ،بگو بنشین مطیع برق پیام...
-
زندگی (محمد علی بهمنی)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:07
من از چه چیز توای زندگی کنم پرهیز که انعطاف تو ،یکسان نشسته در هر چیز تفاهمی است میان ومن وتو و گل سرخ رفاقتی ا ست میان تو ومن و پاییز به فصل فصل تو معتا دم ای مخدر من بجوی تشنه ی رگهای من بریز ،بریز نه آب و خاک که آتش ،که باد می داند چه صادقانه تو با من نشسته ای من نیز ا سیر سحر کلام تو ام ،بگو بنشین مطیع برق پیام...
-
شب (محمد علی بهمنی)
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:05
چشم از پنجره بر وسعت شب دوخته ام وبه چشمان تو می اندیشم پیش از آنی که سحر رنگ چشمان تورا پاک کند
-
آیینه
شنبه 3 تیرماه سال 1385 23:04
شبی از شب ها ای تو آیینه هر پا کی ای پاک با تو با ور کردم که جها ن خا لی از آیینه پاکی نیست
-
خا تون
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:21
خاتون شبای شعرم چشات آغاز شکفتن مخمل شب رنگ موهات، جای امنی واسه خفتن.. خاطرت خیلی عزیزه واسه این همیشه تنها هرم آغوش بزرگت مثل خورشید توی شبها تو غنیمت بزرگی توی این قحطی عاشق تویی داغ عاشقانه رو تن سرخ شقایق اگر عشق با شکوهم واسه قلب تو حقیره بگو تا هرچی دارم پیش پای تو بمیره بگو تا برات بیارم، هرچی تو دنیاست بگو تا...
-
گل بهارم
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:20
بیا کنارم سرو ناز بی تاب ، بیا کنارم زیر طاق مهتاب ، عطش ببازیم به نسیم دریا غزل برقصیم تا طلوع فردا ، بیا کنارم ساقه ی بهاره ، خماره شعرم میشکنه پیش تو عجب شرابی نفس تو داره ؛ گل بهارم ؛ در انتظارم ، حریق سبزی ، بیا کنارم تن حریرت جوی عطر جاری ، صدای گرمت حیرت قناری بذار بگیرم مثل تور دریا ، تورا در آغوش ماهی فراری...
-
هنوز....(م امکان)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:18
هنوز هم می توانم دوستت داشته با شم بی آنکه حتا پرند گان آسما ن از چشما نم بگیرند هنوز هم می توانی دوستم داشته با شی بی آنکه حتا چشما نم آسمان از پرندگا ن بگیرند
-
انتظار
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:17
دورترین نزدیکم گر چه فا صله کهکشانی ات دهن کجی می کند به چشمان منتظرم اما داغ نفسها یت را احساس می کنم این گو نه خود رابرایت به تما شا می گذارم نزدیک دور هر کجا که با شی ایمانم را از دست نخواهم داد به غروب انتظارت می نشینم تا روزی باز آیی گر چه تنهاییم تا قیا مت به درازا کشد
-
گرفتار
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:15
ترک آزارم نکردی ؟ترک دیدارت کنم آتش اندازم به جا نت بسکه آزارت کنم قلب بیمار مرا بازیچه می پنداشتی ؟ آنقدر قلبت بیا زارم ،که بیمارت کنم من گلی بودم در این گلشن ،تو خوارم کرده ای همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم همچنان دیوانگان در کوی وبازارت کنم کهنه کا لایت بخوانم ،بی خریدارت کنم بعد از این لاف صفا و مهر با مردم...
-
مجنون
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:13
شنیدستم که مجنون جگر خون چو زد زین دار فانی خیمه بیرون دم آخر کشید از سینه فریاد زمین بوسید و لیلی گفت و جان داد هواداران زمژگان خون فشاندند کفن کردند و در خاکش نهادند شب قبر از برای پرسش دین ملائک آمدند او را به بالین بکف هر یک عمود آتشینی که ربت کیست دین تو چه دینی است دلی جویای لیلی از چپ و راست چو بانگ قم به اذن...
-
گلا یه(محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:12
هر حکایت ،شکایتی ا ست قصه ای ،زغصه ای ا ست از غروب آشتی کنا یتی ا ست نه دگر کبو تر د لی که پر زند در هوای پاک وروشن نوید خو گر فته با غبار راه دیده ی سپید سینه ی سیاه هر دریچه ای که باز می شود از شکاف آن دست استغا ثه ای دراز می شود هر ترانه ای ساز می شود با خمیر لحظه ها ی بی درنگمان مایه ی گلا یه ای است آفتا ب و ماهتا...
-
کوتاه و خواندنی
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:10
عشق سرطان دوست داشتن است . تجربه شانه ایی ا ست که پس از اینکه تمام موهای سرتان ریخت دراختیار شما قرار می گیرد. زندگی ،جویباری ا ست که از دهکده غم می گذرد. دنیا گورستان آرزوها ست . محبت دانه ای است که در شوره زار ترین خاک ها وسخت ترین کوه ها هم گل می دهد. به یاد داشتن محبت دیگران ؛با ارزشتر از جبران آن است. دیروز تاریخ...
-
پابند(محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:56
گفتم اگر پری بگشایم بر دشتهای گم شده پرواز می کنم پست وفراز را زبر سایه می زنم بر اوج کوه ،گردش شهباز می کنم اما چو پر بگشودم پروازگاه من ،قفس من بود؛ گفتم اگر لبی بگشایم گوش فلک زگفته پر آواز می کنم چون طبل سخت کوفته ،فریاد می زنم چون نی زدل خروشم واعجاز می کنم اما چو لب بگشودم آوازهای من،نفی بود کنج قفس نشستم ودر...
-
آفتاب
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:52
آفتاب را دوست دارم به خاطر پیرهنت روی طناب رخت باران را دوست دارم اگر که می بارد و چون نماز خواندی من خدا پرست شده ام
-
چاره ساز (محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:51
دوست می دارم تورا این را نه خواهم گفت چشمه ی عشق تورا در سنگ دل پو شیده خواهم داشت غنچه خواهم ساخت هر نیلو فری یادی که بشکوفد در غروب غربت نا آشنایی در سکوت آبگیر دیدگان سرد با درنگم با شتا بم آرزوی توست روی میل من به سوی توست بوی توست این که می سازد مرا خا لی زهر اندیشه ی ناساز من زبانم از هر زبان بازی هر بسیار گو...
-
مبارا(محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:49
ستا ره ،رنگ می بازد علف بوی تن خود بار اسب باد می سازد اجاق چشم ما می سوزد از بیداری دوشین سرت را از روی بازوی من بردار دگر راهی شو از این راه مبادا مادرپیرت شود از خواب خوش بیدار مبادا.........
-
امروز عشق است(محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:48
در چنته ی بود ونبود امروز راعشق است امروز را با آن گذرگاه نگا رینش با زند گیمان گر فریبی هست ،باشد زیرا زمانه سر به سر رنگ و فریب ا ست دلهای ما بیگانه ،اما چهره هامان آشنا گونه ا ست ما ابلهان بیهوده می گوییم با هم یک دل و یک زبانبیم در بزم هم مستیم در سوگ هم ،اندوهناکیم دیگر نمی دانیم در هر بزم شادی نیست در هر سوگ...
-
گنگ(محمد زهر ی)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:46
سوز وگداز است مرا شکست ناز است مرا عقده ی راز است مرا داغ نیاز است مرا ناله ی ساز است مرا همت باز است مرا لیکن درپیش رخت گنگ وزبان بسته شدم فسون مار است ترا رنگ بهار است ترا لاله عذار است ترا زیب ونگار است ترا میل قرار است ترا بوی دیار است ترا لیکن از این خامشی ات سوخته وخسته شدم
-
نوشتن(شیر کوه بی کس)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:45
آسمان همیشه رگباررا نمی نویسد باران همیشه رودخانه و جوی را آب همیشه باغ را باغ همیشه گل را نمی نویسد ومن نیز شعر را
-
پا بند( محمد زهری)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:43
گفتم اگر پری بگشایم بر دشتهای گم شده پرواز می کنم پست وفراز را زبر سایه می زنم بر اوج کوه ،گردش شهباز می کنم اما چو پر بگشودم پروازگاه من ،قفس من بود؛ گفتم اگر لبی بگشایم گوش فلک زگفته پر آواز می کنم چون طبل سخت کوفته ،فریاد می زنم چون نی زدل خروشم واعجاز می کنم اما چو لب بگشودم آوازهای من،نفی بود کنج قفس نشستم ودر...
-
کلید(شیر کو ه بی کس)
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:42
دردور دست کلیدی گم شده ،گریست هنگا می که بی جستجو ا و با زور دروازه ی شهر را شکستند
-
یاد تو
جمعه 2 تیرماه سال 1385 09:41
در چند هزا رسال می شود عاشق بود شیفتگی ات را از یاد نمی برم تاج گلی برشانه هایم بگذار کبوترانم هر صبح نا مت را پرواز می دهند گوش کن کلمه ها را به سوی تو می فرستم به هزا رهزار رنگ با عاشقانه ترین فریاد فراموش نکن در یک چهار خاکستری بی انتظار نشسته ام وبه تو نگاه می کنم